- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
شهادت امام باقر علیهالسلام
چه تـفـاوت بکـنـد نـالـه کـند یا نـکـند که دلِ سـوخـتـه را نـالـه مـداوا نـکـند چه تـفـاوت بکـنـد پـا بکـشـد یا نکـشد کاش میشُد خـودش اینـقـدر تقلّا نکند زهر اینبار چه دارد متورم شده است زهـر با این تنِ بـیـمـار مـدارا نـکـنـد این جوانی که کـنار پـدر اُفـتاده زمین چه کـند گـریه اگـر بر سرِ بـابـا نکـند اینهمه جایِ جـراحات برای شام است زهر هرچند که سخت است چنین تا نکند نَفَس آخر و با روضۀ ویرانه گریست نـشُد او یـاد غـمِ عـمـۀ خـود را نـکـند یـادش اُفـتـاد که هـمبـازیِ او میاُفـتاد سنگ رحـمی به سرِ دخـترِ نوپا نکند گفت دستم، سرِ زنجیر به دستش بستند پس از آن شِکـوهای از آبـلـۀ پـا نکـند چـادر عـمه پناهـش شد و نالـید: سرم چه کـنم تا که مرا زجـر تمـاشا نـکـند زنِ غساله چه فهمید که میگفت به خود بهتر این است که این مقنعه را وا نکند
: امتیاز
|
زبانحال امام باقر علیهالسلام قبل از شهادت
از شرار زهر کین پا تا سرم آتش گرفت آه ای مـادر بـیا بال و پـرم آتش گرفت هر نفس از سینهام شعله زبانه میکشد سوخـتم از تب تمام پیکـرم آتش گرفت روز من با خاطرات کربلا شب میشود بس که گریه کردهام پلک ترم آتش گرفت هر طلوعی را غروبی عاقبت پایان دهد ای امان از آن غروبی که حرم آتش گرفت شعله بر جان همه اهل حرم افـتاده بود دختری فریاد میزد معجرم آتش گرفت بـعـد داغ کـربــلا و تـشـنـگـی بـچـههـا هر کجا که آب دیدم حنجرم آتش گرفت
: امتیاز
|
مدح امام محمد باقر علیهالسلام
باطنش هر لحظه در روی محمّد ظاهر است در امام غایب این عصر، علمش حاضر است مادر از نسل حسن، بابایش از نسل حسین خلقتی اینگونه در بین خلایق نادر است هرکسی او را زیارت کرده باشد در بقیع هم علی و هم حسین و هم حسن را زائر است عقل کلهای جهان فهمیدهاند این راز را چـارۀ آنچه نـمیفهـمـند قـال الباقـر است بـا احــادیـثـش دلِ آشــوب من آرام شــد از تخصص های او تاثیر روی کافر است از رقیه هرکه بیـتی گفت بیـتـش میدهد این قلم، این گود،بسم الله هرکس شاعر است
: امتیاز
|
شهادت امام باقر علیهالسلام ـ ذکر مصائب حضرت
زهر ملعون، نفست را به شکایت انداخت گوشۀ حجره تو را سخت به زحمت انداخت داری از درد چه بدحال به خود میپیچی مثل لب تـشـنۀ گـودال به خود میپـیچی چه غریبانه کف حجره زمین گیر شدی چقـدر بیـشـتر از سن خودت پـیـر شدی زهر ملعون، چه به روز جگرت آورده خـنـدۀ حــرمــلـه را در نـظــرت آورده خواستی آب بنوشی، جگـرت تیر کشید عطشت، علقمه را زود به تصویر کشید زهر نه، گریۀ بسیار تو را خواهد کشت روضۀ دست علمدار تو را خواهد کشت سالها رفـته، ولی خوب به خاطر داری با رقـیـه دلتان سـوخـته چـنـدین بـاری مو به مـو، طعـنۀ اغـیار به یـادت مانده ازدحـام ســر بــازار بـه یــادت مــانـده دل پُر خـون تو، از غـصه لبالب میشد چــادری در مــلأعــام مـعــذّب مـیشـد
: امتیاز
|
شهادت امام باقر علیهالسلام ـ ذکر مصائب حضرت
دیـده در کـودکیاش داغ کـبـوتـرها را تـبـر و سـوخـتـن جـان صـنـوبـرها را تیغ بیمهر عـطش بود و لب کودکها دیـده او چـهــرۀ شـرمـنـدۀ مــادرها را
: امتیاز
|
شهادت امام باقر علیهالسلام ـ ذکر مصائب حضرت
عمری فـقـط چـشم تـرش آمد به یادت در تـشـنـگی آب آورش آمـد بـه یـادت وقتی جوانت پیش چشمت راه می رفت آری وداع اکــبـــرش آمــد بــه یــادت پس از گلویت آب خوش پائـین نرفـته بـا دیـدن آب، اصـغـرش آمـد به یادت قـطـعأ صدای پـای هـر اسـبـی که آمد سُـمّ سـتـور و پـیـکـرش آمـد به یـادت بــا دیـدن انگـشـتـری در دسـت مـردم انـگـشـت با انـگـشـتـرش آمد به یادت هـر روز هـنگـام غـذا خـوردن یقـیـنـاً ضـعـف رقـیه دخـتـرش آمـد به یـادت این لحظۀ آخر که اطرافت شلوغ است شــاه و وداع آخــرش آمــد بـه یــادت کردی وصیت در مِـنا روضه بگـیرند از بسکه اشک خواهرش آمد به یادت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
ای ولــیّالــلـه داور، الــســلام ای سـلامت از پـیـمبر، الـسلام حـجّـت خـلاق اکـبــر، الـسـلام زادۀ زهــرای اطـهـر، الـسـلام الــسـلام ای بــاقــر آل رســول چـارمـین فرزند زهـرای بتول ای نـبـی بـر تو فـرستاده سلام وی به زینالـعـابدین، ماه تـمام هفتمین معصومی و پنجـم امام مکتبت تا صبح محشر، مستدام تیغ نطقت میشکافـد، عـلـم را روح میبخشد مرامت، حلم را ای ســـلام ذات حــــیّ داورت بر تو و نطق فـضیلتپـرورت علم آرد سـجـده بر خاک درت حلم گردیده است بر دور سرت نسل نوری هم ز باب و هم ز مام خود امام و مادرت بنـت الامام کـیـستـی ای آیت سـرّ و عـلن؟ تو هم از نسل حسینی، هم حسن تـو امـامت را روانـی در بـدن ای ولایـت را چــراغ انـجـمـن عـلم تو، عـلـم خـداونـد جـلـیـل وحی باشد بر لبت بیجـبـرئیل از درخـت عـلـم، بَـر داریـم ما وز تو صد دریا گهـر داریم ما بـس حـدیـث مـعـتـبـر داریم ما از شـما کی دست بـرداریم ما؟ یابن زهـرا سر بـرآور بـاز هم «جابر جُعفی» بـپـرور باز هم یابن زهرا گرچه با بغض تمام حرمتت گردید پامـال «هشام» بر تـنت آزار آمد صبح و شـام تـو امامـی، تـو امامی، تو امام نور از هر سو که خیزد، دیدنی است چهرۀ خورشید کی پوشیدنی است؟ تـو خـزانِ بـاغ زهــرا دیـدهای تو تن بیسر به صحرا دیدهای گـردن مـجـروح بــابـا دیـدهای بـر فـراز نـیزه سرهـا دیـدهای کاش میدیدم چه آمد بر سرت یا چه کرده کعب نی با پیکرت؟ تو چهل منـزل اسارت دیـدهای از ستمکاران جسـارت دیدهای خود عزیزی و حقارت دیدهای تشنگی و قتل و غارت دیدهای چار ساله، کـوه مـاتـم بُـردهای مثل عـمـه، تـازیـانه خوردهای شـام بـود و مجـلس شـوم یـزید چشم تو چوب و لب خشکیده دید گه سکینه ناله از دل میکـشید گاه زینب جامـه بـر پیکر درید چشم بر رگهای خونین دوختی سـوختی و سـوخـتی و سوختی ای دل شـیـعـه چـراغ تــربـتت دیـدههـا دریای اشک غـربـتت سالـهـا بـر دوش کـوه محـنـتت روز و شب پامال میشد حرمتت ظلم دیـدی در عیان و در خـفا تـا شـدی مسمـوم از زهـر جفا ای به جانت از عدو رنج و عذاب هم به طفلی، هم به پیری، هم شباب قلبت از زهـر ستـم گردیـد آب قبــر بـیزوّار تــو، در آفتــاب وسعت صحن تو مُلک عالم است لالۀ قبر تو اشک «میثم» است
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیه السلام
خوشا بحال دلی که به دلبـری برسد به سـفـرۀ کـرم ذرّه پـروری بـرسد هـمـه رعـیّـت اربـاب میشـویم اما غـلام با ادب اینجا به برتری برسد کسی که بر در این خانه سر بلند نکرد به یک اشارۀ آقا به سـروری برسد اگرچه سائل او بی نیاز از دنیاست در آخرت به مقامات بهـتری برسد به نیـم قـطرۀ اشک محـبـتـش ندهد اگر خوشیّ دو عالم به نوکری برسد شبیه فطرس درمانده غصهای دارم نشستهام که مگر پر، نه؛ شهپری برسد ز "قال باقـر علیهالسلام" مست شود اگر کسی به فیوضات منبری برسد کسی که بر کـرمـش افـتـخار میکردند اگر نبـود خـلائـق چه کار میکـردند!؟ قـلـم به دست گرفـته رسـاله بنویسد به نام حـضرت جلّ جـلاله بنـویسد مقید است به تحلیل کـربلای حسین کنار این همه مقـتـل، مقاله بـنویـسد مقـیـد است که تاریخ را ورق بزند دوبـاره از غـم تـلـخ قـبـالـه بنـویسد روایت سفرش سوی کربلا کم نیست تمام روز و شبش را به ناله بنویسد میـان روضۀ بـازار شـام میطلـبـد که از نجابت طفـل سه ساله بنویسد تمام مـرثـیـههایش میان لـفـافه ست به اشک چشم تر از باغ لاله بنویسد برای اینکه محـرم به کـربلا بـرسم نـشـستهام که برایـم حواله بـنـویـسد کـنـار این هـمه ابـر بهـار گـریه کـنـم مـیان روضـۀ او زار زار گـریه کـنـم دلی شکسته و بغضی شکسته تر دارد دوباره یاد چه کرده که چشم تر دارد؟! همیشه مجلس روضهاش پُر تلاطم بود حـسین گـفـتـن او مـزّهای دگر دارد مرور خاطرهها کار هر شب آقاست چقدر زخم روی زخم بر جگر دارد چقدر پیر شده، خم شده، شکسته شده به خاطر غم و غصه است، خب اثر دارد چقدر این شب آخر به مادرش رفته میان نـافـلـهاش دست بر کـمر دارد لهوف از غم یک صبح تا شبش،گفته کجا کسی ز غم و غصهاش خبر دارد!؟ میان این همه ارثی که از پدر بُرده اگر غـلـط نـکـنم گـریه بیشتر دارد همیشه بالش زیر سرش پر از اشک است چرا که روضۀ گودال زیر سر دارد غروب روز دهم را نمیبرد از یاد شبیه خـیمه شده، آه شعـله ور دارد به یاد کودکیاش از رقیه میخواند چه خاطرات عجیبی ز همسفر دارد همینکه خار نشسته به پای او کافیست خدا کند که دگر زجر دست بردارد میان دفتر عمرش چه خاطرات بدی ز چوب و باده و دندان و تشت زر دارد در آن شبی که سنان بین راه اسیرش کرد گـرسنه بود ولی تازیانه سـیـرش کرد
: امتیاز
|
زبانحال امام باقر علیه السلام قبل از شهادت
از سـن کـودکـی شده غـم آشـنـای من بـاد خـزان وزیـده به دولت سرای من بغض و شرر گرفته مسیر صدای من بـالا گرفـته کـار دل و گـریـههای من خاک مزار من ز جفا بینصیب نیست زائر نمانده دور حریمم، عجیب نیست مانند من امـام غـریبی، غـریب نیست گـریـه کـنـید اهـل مِـنـا در عـزای من اهـل زمانه غـصه به قـلـبم رسانـدهاند بر روح و جان من غم و غربت چشاندهاند من را به روی مرکب سَمّی نشاندهاند از زهرِ زینِ اسب ورم کرده پای من از کودکی رسیده به من چهرهای کبود در کـربـلا و کوفه و جـولانگـه یهـود از بس که زخـم های تنم در فشار بود مانـده نـشان سلـسله بر جای جای من بر روی خار سخـت مغـیلان دویـدهام از ابن سعـد و حـرمـله طعـنه شنیدهام هـفـتـاد و دو ستـاره بَـر نـیـزه دیـدهام این روضههاست گوشهای از ماجرای من بـازار و ازدحـام نـرفــتـه ز خــاطـرم آتـش ز پـشـت بـام نـرفـتـه ز خاطـرم بـزم حــرامِ شـام نـرفــتـه ز خــاطـرم مانـده ز شام، کرب و بـلایی برای من یـادم نـرفـتـه چـشـم تـرِ عـمّـه زیـنـبـم آتـش گـرفـتـه بـود، پَـر عـمّـه زیـنـبـم یـاد لـبـاس شـعـلـه ور عـــمّـه زیـنـبـم فـریـاد مـیکـشـد جـگـر مـبـتـلای من من روضه خـوان غـربت عمّه رقیهام مـردم شکـست، حُـرمت عـمّه رقـیهام آه... از شـب شـهـادت عـمّـه رقــیـهام تغییر کرده صحبت و حال و هوای من یاد غروب کربوبلا زار و مـضطرم آن خـاطــرات مـیگـذرد از بــرابــرم یک عـمـر یـاد تـشـنـگی جـدّ اطـهـرم ذکـر حـسـین گـشـته دعـا و نـوای من داغـش برای اهل ولا سیـنه سوز ماند بیحال، زیر خـنجر آن کـینه توز ماند در زیـر آفـتـاب بـیـابان سه روز ماند اعضای جدِ تشنه لب و سر جدای من
: امتیاز
|
شهادت امام محمد باقر علیه السلام
ما با مِـنـا روضه برای تو گـرفـتیم با مـادرت زهـرا عـزای تو گرفتیم حالا که در صحن و سرایت زائری نیست ایـنجا عـزا با شیـعـیـان تو گرفـتـیم داری تـَقَـلّا میکـنی مـانـنـد گـودال محکم رَدای تو؛ عبای تو…گرفتیم میسوزی اما خنجری بر حنجرت نیست پس پای نی روضه به جای تو گرفتیم قرآن بخوان تا خیزران دور و برت نیست ما خـتم قـرآن در عـزای تو گرفتیم هرچند صحنت خاکی و تاریک و خالیست هرشب تب صحن وسرای تو گرفتیم مـثـل دعــای نــدبـه بـاران بهـاریـم این درس را از کـربلای تو گرفتیم
: امتیاز
|
زبانحال امام باقر علیه السلام قبل از شهادت
هـزار خـاطره از غـم نمیرود از یاد غـروب سرخ مُـحـرم نمیرود از یاد به گـاهـوارۀ خـالی اصـغـرم سـوگـنـد ربـاب و خـیـمۀ ماتـم نمیرود از یاد فرات بود و عطش بود و کودکان حرم خروش غـیرت زمزم نمیرود از یاد دمی که هستیِ زینب ز روی زین افتاد هـمان مـصیبتِ اعـظم نمیرود از یاد به دشت، دختر و زنها برهنه پا و دوان بدون یاور و مَـحـرم، نمیرود از یاد اسیـر بـودن با یـاس های نـیـلی رنگ هـجـوم سیـلی محکـم، نمیرود از یاد ز رقص و هلهله خون در دلم شده در شام بـلای شـهـر جـهـنـم نـمـیرود از یـاد به شهر شام، به بزم یزید، بین طشت سرِ شـکـسته و درهـم نمیرود از یاد
: امتیاز
|
زبانحال امام باقر علیه السلام قبل از شهادت
بـاقـر عـلـم مـصـطـفـا هـسـتم وارث حـلــم انــبــیـا هـســتــم سـاکـن عـرش کـبـریـا هـسـتم از اهـالــی کــربــلا هــســتــم سینهام از غم و بلا چاک است سنگ روی مزار من خاک است نورم از نور حضرت زهراست پـدر من شـفـیع روز جزاست عـشق من در تـمامی دلهاست جـدّ من آفـتـاب عـاشـوراسـت سینهام مملو از تب عشق است مکتبم چونکه مکتب عشق است قـطـره قـطـره شـبـیـه بـارانـم مـن امــام حـدیـث و قـــرآنــم از هـمـان کـودکی پـریـشـانـم بسکه با گریه روضه میخوانم اشکِ جاری و سوز و گریه منم چـونکه هـمـبـازی رقـیـه مـنم هـمۀ خـاطرات من درد است زندگی و حیات من درد است دفـترم که دوات من درد است تا قـیامت بساط من درد است آفـتـاب غـمـم غـروب نـداشت عمرمن لحظههای خوب نداشت من خودم مشک پـاره را دیدم گـلـوی شـیـرخـواره را دیــدم غــارت گــاهــواره را دیـــدم تـن روی قـــنــاره را دیـــــدم اربــاً اربـاًی اکـبـر آبــم کـرد زخـم پـهـلـوی او کـبـابـم کرد عـلـم افـتـاد و عـمه جان افـتاد نـاگـهـان دیـدم آســمـان افـتـاد تـازیـانـه بـه جـانـمـان افـتــاد روی جـسـم هـمه نـشـان افـتاد قـسمـتـم زخـم خار صحرا شد روی عـمـه شـبـیـه زهـرا شد میشود نیزه دید و اشک نریخت؟ روی مقتل رسید و اشک نریخت؟ میشود دل برید و اشک نریخت؟ از گلو بوسه چید و اشک نریخت؟ دیدم از تل تنی که لـرزان شد وقـتـی افـتـاد نـیـزه بـاران شد مـن خـودم قـتـل شـاه را دیـدم خــیــمــۀ بــیسـپــاه را دیــدم عــمــۀ بــیپـــنـــاه را دیـــدم مـن خـودم قــتـلـگـاه را دیــدم پــدرم را اســیــر تـب دیــــدم روزهـا را تـمـام، شـب دیــدم گـریــههــای ربــاب را دیــدم نــاقــۀ بـیرکـــاب را دیــــدم کـلّ بــزم شـــراب را دیــــدم مـحـمـل بـیحـجـاب را دیــدم در دلـم زخـمهای دشنام است قـاتـل مـن خـرابـۀ شـام اسـت روی دسـت گــلــی سـر بـابـا دخــتــری مـثـل مــادر بــابــا پـــای او بــود مــنــبــر بــابـا سـر به او گـفـت دخــتـر بـابـا مـیبـرم بـا خـودم تـو را بـابا چـشـم خـود را بـبـنـد بـا بـابـا
: امتیاز
|
زبانحال امام باقر علیه السلام قبل از شهادت
چشمهای ترم از کودکیم تر شده است زندگی نامۀ من داغ مکـرر شده است بدن لاغـر و این قـامـت خـم شاهد که روزها با چه غم دل شکنی سر شده است گاه میسوزم و گهگاه به خود میپیچم سوختن ارث من از روضۀ مادر شده است رد زنجیر و طناب است به دستم یعنی خاطرم از سر بازار مکدر شده است دم آخـر هـمـۀ اهـل و عـیـالم هـسـتـند شهر از ماتم این فاجعه محشر شده است زهر امروز مرا از نفس انداخت ولی قاتلم زهر نه یک علت دیگر شده است بین بستر چـقـدر زار زدم وای حسین روضهها در نظرم خوب مصوّر شده است باز انـگـار که با چـشـم خودم میبـینم زینت دوش نبی طعمۀ لشگر شده است باز انـگـار که با چـشـم خودم میبـینم ته گـودال گل فاطمه پـرپـر شده است باز انـگـار که با چـشـم خودم میبـینم قسمت گردن او کندی خنجر شده است باز انـگـار که با چـشـم خودم میبـینم نوک هر نیزهای آمادۀ یک سر شده است سوخـتـم پـای غـم آن شه افـتـاده نفـس همدم هر سحرم خونه جگر بوده و بس
: امتیاز
|
زبانحال امام باقر علیه السلام قبل از شهادت
آن روزهایِ شـعـلـه ور یادم نرفـته دسـتـان تـبدارِ پــدر یــادم نـرفـتـه دریـا همان نزدیکی اما تشنه بودیم بـیـتـابی و چـشـمـانِ تـر یادم نرفته گـهـواره را بُـردند بـعـدِ گـوشـواره هـول و وَلایِ دور و بر یادم نرفته افـتاد خیمه دستِ یک عـدّه حرامی آن لحـظـهٔ پُـر درد سـر یـادم نـرفته بعد از جسارتها اسارتها کشیدیم یک تکّـه نـانِ مخـتـصر یادم نرفته یکریز در آغوش عمه بغض کردیم زخـم زبـانِ رهـگــذر یـادم نـرفـتـه یک گوشه خوابید و صدایش درنیامد اشـک رقـیـه تا سـحـر یـادم نرفـتـه دیدم به عینه روضهها را پیشِ چشمم لحـظـاتِ تـلـخِ آن سفـر یـادم نرفـته
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
هـمین که ذکـر احادیث قـال بـاقـر شد عجـین دل همه با کـردگـار غافـر شد یـگـانـه عـالـم دیـن پـیـمـبر ست بـاقـر عزیز حضرت زهرا و حیدرست باقر امـام پنجـم و باب النجـات انسان ست شفـیع محـشر پروردگار سبحـان ست اگـر چه اهـل دیـار رسـول اکـرم بود ولی دلش همه دم غرق حزن و ماتم بود مدینه در دل خود عالمی حکایت داشت مدینه آب و هوایش شمیم غربت داشت مدینه بـاغ دلـش را هـمیشه پرپر کرد صفـای آیـنـهاش را ز غـم مکـدّر کرد میان روضۀ حیرت مکرراً میسوخت همینکه چشم ترش رابه میخ در میدوخت ز داغ یاس نـبی غـرق بیقـراری بود هـوای دیـدۀ او دم بـه دم بـهـاری بـود شبی مصیبت مادر قرار از او میبرد شبـی ز مـاتـم سنگـین کـربـلا میمرد گـواه غربت و درد عـزیز زهـرا بود خودش زجمع اسیران روز غوغا بود به نیـزهای سر خـونین ماه لـشکر دید جـدا ز هم همه اعضای جسم اکبر دید مـیان صحـنـۀ گـودال بیحـیـا را دیـد لـبان تـشنـۀ فـرزنـد مـرتـضی را دیـد مقـابل نظـرش حـملهها ز هـر سو شد روانـه نـیـزۀ پـسـتی مـیـان پـهـلـو شد برای بیکـفن کـربـلا محـن میخـورد به پیش دیدۀ او چکمه بر دهن میخورد تـمام دار و نـدار حـرم به یغـما رفـت نوای اهل حرم تا به عرش اعلا رفت زمین ز خون ولی خـدا به جـوش آمد صدای نعل تر و تازهای به گوش آمد تنی ز کـیـنه لگـد مـال سُـم اسبـان شد کنار قـتلگهش خواهـرش پریـشان شد چه ظلمتی! که عدو اندر آن کشاکش کرد از این جنایت بد مادری زغم غش کرد زبعد حادثه همچون پدر هـراسان بود زشام و کرببلا دل غمین و گریان بود بـنـا به مـرثـیـۀ نـیـنـوا نـوایـی داشـت به یـاد کـربـبلا مجـلس عـزایی داشت خلاصه بیکـس و تنها امـام ما پَر زد به سـوی مـادر مـظـلـومـۀ ولا پـر زد کـنار جـد و پـدر در بقـیع مدفـون شد دراین مصیبت عظمی دل همه خون شد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیه السلام
مانند شـمعی پیکـر تو بیصدا سوخت در شعلههای سرکشِ زهر جفا سوخت قـرآن ناطـق بـودی و با خود نگـفـتـیم ای مُصحف توحید آیاتت چرا سوخت؟ حجّش قبول آن کس که پای روضۀ تو در آفـتـاب داغ صحـرای مـنا سوخت بسیـار در شهـر مدیـنه سوخت قـلـبت امّا بمیرم بیش از آن در کربلا سوخت بـوی حُـسین از آهـت آمـد بر مـشامـم از بس دلت در ماتم خون خُدا سوخت مانند زینُ العـابـدین، روح تو عُـمـری وقت عبور از روضۀ شام بلا سوخت ذهن تو پنجاه وسه سال ای نوح گریه وقت مُجسّم کردنِ طشتِ طلا سوخت شـلّاق نـامـردی تو را دنـبال میکـرد آن ساعـتی که خـیـمۀ آل عـبا سوخت آتش گرفـتی از درون وقـتی که دیدی همبازی تو دامنش در شعلهها سوخت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
روضه بخوان برایِ کس و کارِ ما مِنا افـتـاده از نَـفَــس دل و دلـدارِ ما مِـنـا ده سال روضۀ عطش و سوختن بخوان گودال و ازدحام و تنِ بیکفن، بخوان افتاده زهـرِ کـیـنه به جانِ امـیرِ عشق دل از مدیـنه پر زده تا کوفه و دمشق این سوزِ تشنگیِ تو از جنسِ کربلاست انگار پیشِ چشمِ تو سر رویِ نیزههاست انگار میبـَرند تو را دست بسـته و… سنگـی رسیده و سرِ زینب شکـسته و پـایِ بـرهـنـه دخــتـرِ دردانـه میرود بالا بـلـنـدِ عـرش بـه ویـرانه مـیرود یادِ غـروبِ بی کسی و شعـلهها کـنیـد صحـنِ بقـیـع و سیـنـۀ ما کـربـلا کنید مانـده تنِ حسیـنِ تو در گـودیِّ عـذاب زینب کشانده شد به کجا؟ مجلسِ شراب از چـوبِ خـیـزران و لبِ یارِ ما نگو از اضـطـرابِ دخـتـرِ دلـدار مـا نـگـو دیدی به چشمِ خود که حرم زار میزند وقـتـی رقـیه سر رویِ دیـوار میزنـد سـرما و طعـنـهها و هجـوم کـنـایـهها رقـصـیـدنِ اهـالی شـام پـایِ نـیـزههـا آمـد طَبَـق که دق کـند آرامِ جـانِ شـاه لکـنـت زبـان گـرفت تـمام خـرابـه، آه آهِ رقــیـه دامـنِ مــحـراب را گــرفـت خوابید و از دوچشمِ حرم خواب را گرفت ای یــادگـارِ روضۀ تـنـهـایـیِ حـسیـن یـادش به خـیـر؛ دخـترِ بابـایی حـسین زد بر لب و دهن که پدر پیکر تو کو؟ ما نـدبه خـوانـدهایم بگـو دلبـرِ تو کو؟
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
چـقـدر نالـۀ بیجـان و بـیصدا داری به زیـر لب تو فـقـط ذکر ربّـنـا داری گـمان کـنم که رسیده زمان پَـر زدنت که زهـر کـینه اثـر کـرده و نوا داری چه کرده با تو که اینگونه محتضر شدهای شهادتـین به لبهای خود چرا داری؟ نفس کشیدنت آقا چه سخت تر شده است مـیان هر نـفـس خـستـهات دعـا داری کشانده پای تو را روبه قبله، زهر جفا گـمـان کـنم که شما درد بـیدوا داری کـنـار بـسـتـر تـو مــادری عــزا دارد که گشته غرق غم و نوحه وعزاداری لبان خشک تو ذکر" حسین" میگویند دوبـاره گـریـه و مـرثـیـه را بنا داری هنوز هم تو به یاد سه ساله غـمگـینی هـنـوز هـم به دلـت داغ کـربـلا داری تو در لباس اسارت چه صحنهها دیدی چه زخمها که تو از کعب نیزهها داری دل شـکـسـتـۀ من وقـف مـاتـم تو شده شـمـا هـــوای دل خـسـتـۀ مــرا داری به خـواب دیـدهام آقا که مـرقـدی زیبا شبیه صحن و سرای امام رضا داری کـبوتـر دل من پـر کـشیده چون زائـر به قـصد مـرقـد خـاکـی حضرت باقـر
: امتیاز
|
زبانحال امام محمد باقر علیه السلام
منـم که زنـده نـمـودم خـدا پـرستی را منـم که شیـخ و مـرادم تـمام هستی را منـم که زنـده نـمـودم عـلـوم قـرآن را کـشانـدهام به تمـاشا بهـشت ایـمـان را مـنـم کـه زنـده نــمـودم قـیـام جـدّم را مـنـم که زنـده نـگـه داشتـم مـحـرّم را در اوج عـرش مقـامی رفیع دارم من و غـربـتی چو غـروب بقـیع دارم من منم که سنگ مـزارم پر کـبوترهاست منم که زائر تنهای هر شبم زهـراست منم که در نفسم عطر کربلا جاری است شمیم غربت من در دل منا جاری است هـزار حـرف نگـفـتـه مـیـان دل دارم هـــزار درد نـهــفـتـه مـیــان دل دارم هزار حرف نگـفته ز ماجـرای حسین چقدر روضه گرفتم فقـط برای حسین هزار حرف نگفته ز ظهر روز عطش ز ماجرای رباب و ز داغ سوز عطش سه چار ساله ولی ماجرا که یادم هست سری که رفت روی نیزهها که یادم هست همین که رفت عمو، قامت حسین خمید همین که رفت عمو، ضرب تازیانه رسید میان سلسلهها یک به یک قطار شدند به روی ناقـۀ عـریان همه سوار شدند چه زلفها که در این ماجرا سپیده شدند چه حرفها که دراین کوچهها شنیده شدند هـنـوز قـصّـۀ بـازار شـام یـادم هـست هـنوز سنگ سرِ پـشت بـام یادم هست چه نالهها که در این سینهها بریده شدند چه مویها که سر هر گذر کشیده شدند هـنوز قـصّۀ آن نـیـزه دار یـادم هست صدای دخـتـرکی بیقـرار یـادم هست هنوز در دل ما بغض حرمله است هنوز هنوز خاطر من زخم سلسله است هنوز شکست پهلوی آن دختری که خورد زمین شبیه پهلوی آن مادری که خورد زمین سه ساله بود ولی پیـر عـشق بـابا بود سه ساله بود ولیکـن شبـیـه زهـرا بود
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
تشبیه و استعاره به وصفت نیاز نیست این واژهها به وصف غمت چاره ساز نیست دیگر به گِل نشسته کلام و عبارت است آقا تـفـضّـلی کـه زمـان اشـارت است فـرهـنـگ نـامـۀ غــم و انـدوه کـربـلا ای مـسـتـنـدتـریـن سـنــد داغ نــیـنــوا از کـودکی تو بـار امـانت کـشـیـدهای انـــدازۀ تـــمــام فـــلـک داغ دیــدهای خورشید هم به گرمی داغ دل تو نیست ایوب را توان غم و مشکـل تو نیـست تو چهارساله بودی و در اوج کودکی دیدی به نیزه رأس عزیزان یکی یکی تو چهارساله بودی و صد درد دیدهای دشمـن مـیـان خـیـمـۀ بـیمرد دیـدهای تو چهارساله بودی و شب گریه دیدهای گهوارهای که برده شد از خیمه دیدهای تنها امیـد و دل خـوشی تو حـسین بود دیدی که اوفـتاده به تـیر و سنـیـن بود تو قلب شرحه شرحۀ احـساس دیدهای از دور جـســم پـارۀ عــبـاس دیــدهای هـم بــنـد نــازدانــۀ بــابــا رقـــیــهای تـو کـیـنـه دار ظـلـم یـزیـد و امـیـهای در مجـلس شـراب که جـای شما نبود جـای شما که گـوشۀ ویـرانـهها نـبـود از عمه درس صبر و رضایت گرفتهای از خطبهاش تو درس ولایت گرفتهای از کودکی تو یـاد گرفـتی به اوج درد هرگز کسی نمیشـنود گـریههای مرد نَـبوَد عجـب که بـاقـر عـلـم نبی شدی در این مـقـام بـا نَـفـَس زیـنـبـی شـدی یـا بـاقــر الـعــلـوم اگـر بـیلـیــاقــتــم من دعـبـل شـمـایـم و بـنـمـا شـفـاعـتم
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
لبم شهد و دهانم چشمۀ فیض و کلامم جان سزد با جان خود ریزم به خاک پای جانانش امام پنجم و معصوم هـفتم حضرت باقر که تا شام ابـد بـادا سلام از حیّ مـنانـش لقب باقر، محمّد نام او، کـنیه ابا جعـفـر تعالی الله از این کنیه و از این نام و عنوانش رجال علم از صبح ازل، مرهون گفتارش جهان فضل تا شام ابد، مدیـون احسانش سجود آورده خلقت از پی تعظیم بر خاکش سلام آورده جابر از رسول حُسن سبحانش عجب نبود اگر در باغ رضوان پای بگذارد اگر در حشر، شیطان دست خود آرد به دامانش عجب نی گر شفا بخشد نگاهش چشم جابر را که هر کس درد دارد خاک کوی اوست درمانش چراغ روشن دلهاست قبر بی چراغ او چه غم گر نیست شمع و آستان و سقف و ایوانش نسیمی از بقیعش روح بخشد صد مسیحا را سزد بر کسب فیض از طور آید پور عمرانش ضریحش کعبۀ دل بود و ایوانش بهشت جان الهی بشکند دستی که آخر کرد ویرانش شنیدی لال شد یک لحظه دانشمند نصرانی میان جمع در پیش بیان و نطق و برهانش کیام من تا ثنای حضرتش را خوانم و گویم خـدا باشد ثنـاگویش، نبی باید ثـناخوانش فروغ دانشش بگرفت چون خورشید، عالم را که هم انوار ایمان بود و هم اسرار قرآنش گهی دادند در اوج جلالت نسبت کفـرش گهی بستند بهـتان و گهی بُردند زندانش ولی عصر در شبهای تاریک است، زوّارش تمام خلـق عالـم پشت دیـوارند مهـمانش کنار قبر او جـرأت ندارد زائری هرگز که ریزد قطرۀ اشکی بر او از چشم گریانش مگو در روضهاش شمع و چراغی نیست، میبینم که باشد هر دلی تا بامدادان شمع سوزانش به عهد کودکی از خورد سالی دید جدش را که مانده روی زخم سینه، جای سم اسبانش اگر در روز محشر هم ببینی ماه رویش را نشان تشنگی پیداست بر لبهای عطشانش دوید از بس که با پای برهنه در دل صحرا کف پا شد چو دل مجروح، از خار مغیلانش دریغا آخر از زهر جفا کردند مسمومش نهان با پیکرش در خاک شد غمهای پنهانش بوَد در شعلۀ جانسوز، نظم «میثمش» پیدا غم نـاگفتـه و سـوز دل و رنج فـراوانش
: امتیاز
|